ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری
و سکوت کردی وسکوت را نه برآن فضا که برآن منطقه حاکم کردی ! دیگرفرمانده ، فرمانده
ما نبود ، همه ی ما چون توسربازان وجانبازان مولایمان بودیم بوی عطردلاویزحضورش را
حس می کردیم وفرمانده بازهم درسکوت وآن دایره کوچک وآن قدم زدن های تکراری ، ازخودم
سئوال کردم ( آیا این ها نشانه پیروزی وشادیست؟ یا شکست وسرخوردگی ؟ ) وجوابی برای
خود نداشتم ، لحظاتی چند گذشت وسکوت با صدای متین وموقرانه فرمانده درهم شکست :
-- درود برشما سربازان امام ، جزاین هم انتظارنداشتم اما فقط سه نفر
کافیست وبعد با دست بسوی تو اشاره کرد وگفت :
-- توشایسته ترین هستی وبعد من ویکی ازبچه ها را
هم فرا خواند پلاک هایمان را گرفت .
وما سوارخود روشده ازآنجا بسوی مقصد حرکت کردیم ، بیش ازپانصد مترنرفته بودیمکه راننده ماشین را نگه داشت وپیاده شد ما چون او پیاده شدیم هوای سرد وتاریک ،
گوش به زوزه باد داده بود . تنها فانوس کوچک گازی داخل ماشین اندک نوری را برای
ما سوغات داشت ، ازراننده پرسیدیم چرانگاه داشتی ؟ گفت :
-- میخواهم ازشما برادرانم یکبار دیگرخدا حافظی کنم زیرا ازمیدان
مین کسی سالم برنمی گردد . . وسط حرفش پریدی . . خدا پدرت را بیامرزد
خیلی ممنون برادرتووظیفه ات را انجام بده . یک لحظه دیر رسیدن یک
عمرپشیمانی دارد بروسوارشو ، دوباره همگی سوارشدیم راننده دورزد
وبه طرف قرارگاهمان حرکت کرد وما متعجبانه وبا صدای بلند دلیل این
کارش را سئوال کردیم گفت :
-- فرمانده خودش جواب شما را خواهد داد .
وقتی به مقررسیدیم فرمانده داشت برای بچه ها صحبت میکرد ، ازچه چیز بر
ما معلوم نبود . وقتی هم که پیاده شدیم به طرفمان آمد پلاک هایمان را به
گردنمان انداخت وگفت :
.
ضمن تشکر از همراهی ، راهنمایی و نقدهای سروران گرامی
در انتظار نظرات ، در مورد این نوشته هستم
باز هم ممنون و متشکرم
. داستان . مامان تو چرا گریه می کنی ؟ . 4
. داستان . مامان تو چرا گریه می کنی ؟ . 3
، ,هم ,، ,فرمانده ,؟ ,کردیم ,ما چون ,هایمان را ,پیاده شدیم ,پلاک هایمان ,انجام بده
درباره این سایت